رمان (عشق)
qart 2
سوسن:بعد شام رفتیم خوابیدیم و فردا صبح ما یعنی هممون با خاله ها اول می خواستیم بریم دکتر بعد خونه من ولی ایبیکه گفت من نمیام برک هم حال نداشت بیاد ما هم رفتیم
ایبیکه :ی لباس راحت پوشیدم (لباسش رو براتون گذاشتم) رفتم دراز کشیدم صدای زنگ در اومد برک داد زد من میرم باز میکنم منم نرفتم صدای ی دختر اومد ولی برام مهم نبود بعد رفتم بیرون که دیدم برک خان مهمونی گرفته رفتم پایین برک رو دیدم با عصبانیت گفت
ایبیکه:برک ی دقیقه بیا
برک:چیه
ایبیکه:گفتم بیا دیگه گوشات سنگینه
برک :باشه اومدم
ایبیکه:این چیه چرا مهمونی گرفتی ها
برک:دوست داشتم
ایبیکه:من اینجا هویجم خب به منم می گفتی که برم بیرون از خانه
برک :خب همینجا تو اتاقت بمون در هم قفل کن
ایبیکه:بعد این حرف رفت دلم می خواست بزنمش در رو قفل کردم و به یکی از دوستام زنگ زدم بیاد دنبالم بریم بیرون اونم گفت باشه لباس پوشیدم (لباس ایبیکهروگذاشتم براتون) بعد پیام اومد که رسید در رو باز کردم خواستم برم که یکی از دوست های برک دستم رو گرفت
امیر؛خانم خوشگله می خوای با هم آشنا بشیم
ایبیکه:(زدم تو دهنش ) نه بعد هم رفتم پیش دوستم الیف
الیف:چیشده دختر
ایبیکه:وایستا الان میفهمی زنگ زدم 155
شروع تلفن
ایبیکه:سلام
پلیس :سلام ۱۵۵ بفرمایید
ایبیکه : ی پارتی رو می خواستم گذارش بدم
پلیس :بله آدرس رو بگید ما میآییم اونجا فقط شما
ایبیکه: من ایبیکه ارن هستم
پلیس:باشه ممنون خدا نگهدار
پایان تلفن
شروع داستان👇👇👇👇
الیف:اوهاااااا ایبیکه چیکار کردی
ایبیکه:همین که دیدی حالا آقا برک یاد میگیره از این غلطا دیگه نکنه حالا بیا بریم
الیف :باشه
خب داستان رو ادامه بدم
اصکی ممنوع 🚫 🚫 🚫
سوسن:بعد شام رفتیم خوابیدیم و فردا صبح ما یعنی هممون با خاله ها اول می خواستیم بریم دکتر بعد خونه من ولی ایبیکه گفت من نمیام برک هم حال نداشت بیاد ما هم رفتیم
ایبیکه :ی لباس راحت پوشیدم (لباسش رو براتون گذاشتم) رفتم دراز کشیدم صدای زنگ در اومد برک داد زد من میرم باز میکنم منم نرفتم صدای ی دختر اومد ولی برام مهم نبود بعد رفتم بیرون که دیدم برک خان مهمونی گرفته رفتم پایین برک رو دیدم با عصبانیت گفت
ایبیکه:برک ی دقیقه بیا
برک:چیه
ایبیکه:گفتم بیا دیگه گوشات سنگینه
برک :باشه اومدم
ایبیکه:این چیه چرا مهمونی گرفتی ها
برک:دوست داشتم
ایبیکه:من اینجا هویجم خب به منم می گفتی که برم بیرون از خانه
برک :خب همینجا تو اتاقت بمون در هم قفل کن
ایبیکه:بعد این حرف رفت دلم می خواست بزنمش در رو قفل کردم و به یکی از دوستام زنگ زدم بیاد دنبالم بریم بیرون اونم گفت باشه لباس پوشیدم (لباس ایبیکهروگذاشتم براتون) بعد پیام اومد که رسید در رو باز کردم خواستم برم که یکی از دوست های برک دستم رو گرفت
امیر؛خانم خوشگله می خوای با هم آشنا بشیم
ایبیکه:(زدم تو دهنش ) نه بعد هم رفتم پیش دوستم الیف
الیف:چیشده دختر
ایبیکه:وایستا الان میفهمی زنگ زدم 155
شروع تلفن
ایبیکه:سلام
پلیس :سلام ۱۵۵ بفرمایید
ایبیکه : ی پارتی رو می خواستم گذارش بدم
پلیس :بله آدرس رو بگید ما میآییم اونجا فقط شما
ایبیکه: من ایبیکه ارن هستم
پلیس:باشه ممنون خدا نگهدار
پایان تلفن
شروع داستان👇👇👇👇
الیف:اوهاااااا ایبیکه چیکار کردی
ایبیکه:همین که دیدی حالا آقا برک یاد میگیره از این غلطا دیگه نکنه حالا بیا بریم
الیف :باشه
خب داستان رو ادامه بدم
اصکی ممنوع 🚫 🚫 🚫
- ۱.۸k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط